تمامی مقالات

خرید متکا

خرید متکا

متکای مادربزرگ

میلاد روی مبل لم داده بود و داشت در گوشی‌اش دنبال راهی می‌گشت که مادر بزرگش را راضی کند، اما هر چه بیشتر می‌گشت، کمتر نتیجه می‌گرفت. مشکل چه بود؟ مادر بزرگش که قرار بود چند شبی پیش او بماند، اصلاً خوابش نمی‌برد!

علت را که جویا شد، مادر بزرگ درحالی که پتویش را روی سرش کشیده بود، گفت:
ــ «این بالش‌های امروزی خیلی نازک و نرم‌اند، سرم تا صبح یک طرف می‌رود و گردنم خشک می‌شود! من همیشه روی متکا می‌خوابیدم، بدون اون خواب به چشمم نمیاد.»

میلاد با تعجب گفت:
ــ «متکا؟! همون بالش‌های بلند و سفت که مثل لوله بودند؟ هنوز کسی از اینا استفاده می‌کنه؟!»

مادر بزرگ آهی کشید و گفت:
ــ «ای پسر! تو چی می‌دونی از خواب راحت؟!»

میلاد که می‌دانست مادر بزرگش بدون متکای مخصوصش به هیچ عنوان راضی نمی‌شود، تصمیم گرفت دنبال یک راه‌حل بگردد. اولین کسی که به ذهنش رسید، دوستش آرام بود؛ متخصصِ بی‌چون‌وچرای خواب راحت!

همان لحظه تلفن را برداشت و تماس گرفت:
ــ «آرام، تو کسی رو می‌شناسی که بتونه یه متکا برام بدوزه؟ یه چیزی مثل بالش اما بلندتر و سفت‌تر.»

آرام از آن طرف خط زد زیر خنده:
ــ «میلاد، تو انگار توی یه غار زندگی می‌کنی! متکا هنوز توی بازار پیدا می‌شه، نیازی نیست کسی برات بدوزه!»

میلاد با تعجب گفت:
ــ «جدی؟! یعنی هنوز مردم از اینا استفاده می‌کنن؟ چرا؟!»

آرام که انگار دقیقاً منتظر این سؤال بود، شروع کرد به توضیح دادن:
ــ «ببین، متکا فقط یک یادگار قدیمی نیست، خیلی‌ها هنوزم ازش استفاده می‌کنن چون مزایای خاص خودش رو داره. اول از همه، ارتفاعش قابل تنظیمه، یعنی می‌تونی با اضافه یا کم کردن پنبه یا الیاف داخلش، اون رو به اندازه دلخواهت دربیاری. دوم، بهترین بالش برای افرادیه که به پهلو بخوابن چون ارتفاع بیشتری داره و سر و گردن رو در موقعیت درستی نگه می‌داره. سوم، این بالش‌های استوانه‌ای شکل به کاهش فشار روی مهره‌های گردن و شانه‌ها کمک می‌کنن. خلاصه که دلیل داره هنوزم طرفدار داره!»

میلاد که تا همین چند دقیقه پیش فکر می‌کرد متکا فقط به درد فیلم‌های تاریخی می‌خورد، حالا به فکر فرو رفت و گفت:
ــ «پس یعنی مادر بزرگ من خیلی هم بیراه نمی‌گه!»

آرام خندید:
ــ «دقیقاً! یه سر برو بازار، برات پیدا می‌کنم.»

آن شب، وقتی میلاد با یک متکای نو و خوش‌فرم به خانه برگشت، مادر بزرگش آن را در آغوش گرفت و با لبخندی پر از رضایت گفت:
ــ «الهی خیر ببینی پسرم! حالا می‌تونم یه خواب حسابی بکنم.»

و همین هم شد. مادربزرگ در کمتر از پنج دقیقه به خواب رفت و میلاد که هنوز داشت به فواید متکا فکر می‌کرد، آهسته زیر لب گفت:
ــ «عجب چیزی بود این متکا، شاید خودم هم یکی بگیرم!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *