وبلاگ

27 اسفند

بالش ماساژور آرام! میلاد با چشمانی نیمه‌باز و خمیازه‌ای کش‌دار، لیوان قهوه‌اش را برداشت و به آرام نگاه کرد که با انرژی عجیبی مشغول تای...

27 اسفند

نجات گردن میلاد با بالش مموری فوم میلاد هر صبح که از خواب بیدار می‌شد، حس می‌کرد گردنش تبدیل به یک ستون سنگی شده است! کمی که تکانش می‌...

27 اسفند

راز خواب راحت پدرم با بالش بین زانویی میلاد با لبخند به همکارش، آرام، نزدیک شد و گفت:– "آرام، این بار من یه چیز جالب برات دارم! همیشه ...

27 اسفند

تماس سرنوشت‌ساز میلاد و برادرش درباره تشک مناسب افراد سنگین وزن میلاد روی صندلی نشسته بود و با گوشی مشغول بود. صدای برادرش، مهدی، از آ...

20 اسفند

بالشِ نجات‌بخشِ گردنِ همسر میلاد میلاد با عجله وارد فروشگاه کالای خواب شد. نگاهش از میان ردیف بالش‌ها و تشک‌های چیده‌شده گذشت تا اینکه...

17 اسفند

متکای مادربزرگ میلاد روی مبل لم داده بود و داشت در گوشی‌اش دنبال راهی می‌گشت که مادر بزرگش را راضی کند، اما هر چه بیشتر می‌گشت، کمتر ن...