خرید روتختی معجزهگر میلاد
میلاد روی کاناپه نشسته بود و با چشمانی نیمهباز به دیوار خیره شده بود. دلیل بیحوصلگیاش نه بازی دیشب فوتبال بود، نه پروژههای کاری، بلکه جملهای ساده و صادقانه که همسرش، نرگس، صبح هنگام گفت:
“میلاد، دیگه اتاق خوابمون خیلی یکنواخت و بیروح شده. یه فکری بکنیم؟”
میلاد خوب میدانست وقتی نرگس میگوید “یه فکری بکنیم”، در اصل منظورش این است که: “میلاد، تو یه فکری بکن!” اما مشکل اینجا بود که هر فکری که به ذهنش میرسید، هزینهاش به اندازه خرید یک خودروی کوچک بود. تعویض سرویس خواب، تغییر کمدها، یا حتی نقاشی دوباره دیوارها. انگار هر ایدهای دست در جیبش میبرد و میگفت: “سلام، میلاد! آمادهای برای هزینههای بیشتر؟”
همین موقع آرام، دوست قدیمیاش، وارد کافه شد و نگاهش به میلاد افتاد که سرش را بین دستهایش گرفته بود.
آرام: “میلاد، چی شده؟ انگار کسی از حساب بانکیت دزدیده!”
میلاد آهی کشید و کل ماجرا را تعریف کرد.
آرام لبخندی زد و گفت: “میلاد جان، چرا همهچیز رو سخت میگیری؟ لازم نیست برای تغییر دیزاین اتاق، یه وام بگیری! فقط یه روتختی جدید بخر.”
میلاد با تعجب گفت: “روتختی؟ یعنی چی؟”
آرام لیوان قهوهاش را روی میز گذاشت و توضیح داد: “ببین، یه روتختی جدید با طراحی شیک و جذاب، نه تنها کل ظاهر اتاق رو عوض میکنه، بلکه حسابی هم نرگس رو خوشحال میکنه. ارزونتره، سادهتره و تاثیرش رو بلافاصله میبینی.”
میلاد کمی فکر کرد و بعد با لبخندی گفت: “آرام، تو واقعا نابغهای! ولی طرح و رنگ رو چطوری انتخاب کنم؟”
آرام گفت: “برو یه چیزی بگیر که هم با رنگ اتاق بخونه، هم حس خوب بده. مثلا رنگای ملایم مثل آبی یا کرم، یا اگه نرگس عاشق طرحهای خاصه، چیزی با گلهای ظریف یا طرح هندسی شیک بگیر.”
فردای آن روز میلاد با یک روتختی جدید به خانه برگشت. نرگس وقتی بسته را باز کرد و روتختی جدید را دید، لبخند بزرگی زد و گفت: “میلاد! این عالیه! انگار کل اتاق عوض شده!”
میلاد با افتخار به خودش فکر کرد که چطور با یک تغییر کوچک، توانسته حال و هوای خانه را عوض کند، بدون اینکه حساب بانکیاش را خالی کند.
از آن روز به بعد، میلاد یاد گرفت که همیشه نیازی به کارهای بزرگ و پرهزینه نیست؛ گاهی یک تغییر کوچک، مثل یک روتختی جدید، میتواند معجزه کند. و البته، نرگس هم تا مدتها از روتختی جدید تعریف میکرد، طوری که میلاد به آرام پیام داد:
“دمت گرم آرام! این روتختی ما رو نجات داد!”